توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


3295

به اصرار آقای خونه، بخاطر برنامه ی فردا،

شب رو خونه مامانم اینا خوابیدیم تا فردا از صبح زود اینجا باشیم.

آبجی اینام اومدن... 

و این تصویر، مصداق همان: '' دنیا از جایی که ولو شده ام'' خودمونه!

آخرم گوشی ش رو ازش گرفتم و اومد سرشو گذاشت توی بغل م و خوابید.. 


3293

باید کم کم آماده بشیم برای شب چله اصلی 🤪

یعنی خونه بابام...

( ازین فتنه های بعضی عروسامثلا 😂)

البته ما فردا دوجا شب چله ای مهمونیم، هم برای ناهار و هم برای شام

خونه پدری بنده و خونه مادربزرگ همسر!

پروردگارا 

بدن من ثابت کرده که میونه ای با چاقی و خوردن نداره!

یعنی هرچقدر بیشتر میخورم بیشتر لاغر میشم (سیدزهرا شاهده!! 🤭)

ولی در هر صورت، بدن م رو در برابر پرخوری های شب چله به خودت می‌سپارم!

امین یا رب العالمین 🤲🏻

 

(دلیل اینکه یه مدتی هم یکمی تپل شدم،

بخاطر یه سری قرص هایی بود که بعد از ازدواج مجبوری بخوری و عوارض خیلی زیادی هم دارن

که خداروشکر، زود هم وزنم برگشت!) 


3292

تو چله ی هرسال من
یه جای خالیه که پر نمیشه
حافظ نگو تو فال من
جدایی افتاده برا همیشه...

یه عمر میگم، اونی که رفته برنمی گرده!

 

 

پ. ن

قسمتی از آهنگ یلدا از محمد معتمدی

دانلود


3290

اولین شب یلدای قرن ما، در خانه مادرشوهر رقم خورد...! 

شام کباب خوردیم و جوجه مخصوص پدر شوهر، با کلی مخلفات مخصوص شب یلدا

جاتون خالی

من که حسابی خوردم و چشممو روی رژیم بستم! 🤭 

اخرشبم بااقای خونه فال حافظ گرفتیم و انار خوردیم و یه چله دونفره توی خونه خودمون گرفتیم. 

خداروشکر، امشبم گذشت... 

هرچند، این داستان حالا حالاها ادامه دارد 😉

 


3289

بامزه ترین اتفاق عمرم!!!

باورتون میشه کلیدها خیلی اتفاقی اینجوری کنارهم قرار گرفتن؟😄

جالب بود..! 

# جشن_کلید_ها🔑

پ. ن

کاملا مشخصه که ما برای یک ماشین همزمان، از 2 سوئیچ استفاده نمیکنیم،🤭

اما خب، من امروز نیاز داشتم به ماشین و در اون ساعت، آقای خونه نبود تااز سوییچش استفاده کنم 🥴


3287

یادتونه گفتم من یک معتاد به برنامه کتاب باز هستم!؟
معلومه که یادتونه، این چه سوالیه! 🤭
خواستم در جریان باشید که امروز بلاخره فرصت کردم که دوباره همرو دانلود کنم و بریزم توی هاردی که همیشه وصله به تلویزیون و از اول تمام قسمت هاشو بادقت ببینم...
من عاشق این برنامم!

 

پ. ن

شب اول رو با برنامه شما شروع میکنم، جناب ضابطیان، والبته یک فنجان قهوه... 😉

چون به خودم قول دادم که مجموعه سفرنامه هام رو در اولین فرصت کامل کنم! 

# کتاب_باز


3288

پشت فرمون بود، و داشتیم صحبت میکردیم، و مدام تکرار می‌کرد :
تو اگربدونی من چقدر دوستت دارم، تو نمیدونی من حاضرم بخاطر تو چه کارایی کنم!
تو لب تر کن، من بخاطر تو از همه چیزم می‌گذرم...

حرفشو آروم قطع کردم 
همونجوری که سرمو تکیه داده بودم به شیشه ماشین ، وقتی ساکت شد، گفتم:


توام نمیدونی...
که من، از همون روز اول، بخاطر تو، از ''همه ی زندگیم'' گذشتم !!!


 


3284

من ساکت قبل از فریاد! 

داد از دل من،

داد، ای داد... 


3283

با صدای جیغ 4تا مرغ عشق و 4تا فنچ همزمان باهم (!!!!) از خواب نپریدی تا عشق و عاشقی از یادت بره و بفهمی عصبانیت یعنی چی!!!
اگر به احترام علاقه آقای خونه بهشون نبود،
یه تفنگ از مغازه پدرشوهر می‌آوردم و تک تکشون سقط می‌کردم...

چتونه خب کله صبح وحشی ها😡
اه اه


3282

شب گذشته، گلزار شهدای امامزاده سید علی اصغر؛

در جوار شهید گمنام...