پنجشنبه ۲۵ اسفند ۰۱
ساعت 00:00
تولدم مبارک... 🎈
هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت!
مادرشوهرم به ما میگه : مارکوپولوها ...!
ما پشت ماشینمون همیشه بساط سفر به راهه
البته برای مائی که هفت روز هفته رو 8روزش، قم هستیم، دیگه سفر حساب نمیشه 😅
پ.ن
2تا چایی ریختم و بعد یه کتاب از توی ماشین پیدا کردم و مشغول شدم باهاش تااقای خونه از نونوایی برگرده...
تا به خودم اومدم دیدم چایی تبدیل به اب یخ شده و من محو کتابم!
جای شما خالی
سرخی تو، بود ز من
زردی من بود ز تو...
#چهارشنبه_سوری
پ. ن
البته همونطور که مشاهده میکنید آبجی خانم و علی آقا همه ی مغزها، علی الخصوص بادوم هارو گلچین کردن تا من برسم به عکاسی... 😒
خانوادگی بادوم دوست دارن بزرگواران 🙄
پ. ن دوم
همون شبی که آبجی خانم اوقاتش تلخ بود از من... که نرفتم دکور خونه ش رو انجام بدم ! 😢
و هرچقدر گفتم بابا سرم شلوغه این روزا و من هزار جا درحال بدوبدو ام، قبول نکرد... 😏
فاینالی عزیزای دلم 😍
جعبه تی بگ، که توش پر از دمنوش های خوشگل و مختلف شد
و جعبه تی بگ شیشه ایم که پر شد برای مطعلقات چای
انشاءالله اولین قدم پذیرایی انجام شد برای عید
اخ که من به فدای شما خوشگلای من😘
مامان:
کجایی، چی کار میکنی؟ خبری ازت نیست... (حالا دیشب تا ساعت 12اونجا بودیم 😐)
من:
هیچی، خونه خودمم، جایی نرفتم، دارم به کارای عقب افتاده ام میرسم!
و کارهای عقب افتاده من :🙄😅
بهشت منو،
پردیس و بهار من
همینجاست... 😍
پیاده روی عظیم حرم تا حرم (از حرم حضرت معصومه تا مسجد جمکران)
مهدی(عج) جان، تولدت برهمه ی ما مبارک 💚
#نیمه_شعبان
خلاصه روزی که بر خانواده دو نفره ما گذشت :
پر از خنده و شادی و اتفاقای باحال!
الهی هزاربار شکرت😍
امروز رو هیچوقت یادم نمیره،
خنده های بلندمون بین شادی این جمعیت
لقمه های پر روغن نیمرو
ساندویچ املت و کاسه های بستنی و سیب زمینی
شعرخوندنموون با بلندگوها و گروه سرود
نذری هایی که بهمون دادن
راه طولانی و هوای بارونی
مردمی که با جون و دل پذیرایی میکردن و زائرایی که از شادی شکلات پخش میکردن
حرفایی که زدیم قول و قرارامون...
و اون پیرزنی که بین اون جمعیت دویید سمتم و بغلم کرد ماچم کرد و گفت: چقدر خوشگل و مهربونی تو برای من دعا کن!! و بعد گریه کرد!
و ماکه از تعجب خندمون گرفته بود...
همه و همه!
امروز، معجزه سال 1401 بود انگار و خوش به اقبال کسانی که با ما زیر سایه آقا امام زمان هم قدم بودن!