سه شنبه ۶ تیر ۰۲
من این روزا دارم پوست ميندازم...
اینم شاهد!

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت!
آقای خونه ام، هروز که جلوتر میره مدام میگه :
وقتی میگم، تو هرجایی باشی یا مال هرکسی باشی اونجا بهشت و اون آدم، خوشبخت ترین آدم
یعنی همه ی ایمان من تویی!
تو یعنی تموم شدن هر چیزی که بده و شروع یه خوشبختی بی پایان...
پ. ن
این عکس بماند به یادگار از شبی که برای اولین بار آبجی اینا اومدن خونه ی مادر روستا و ما تقریبا 60درصد وسایل، که شامل وسایل آشپزخونه میشه رو، آوردیم!
اینجا، دیگه خونه ی ماست...
قبل(البته این تصویر مربوط به بعد از تمیزکاری خونست!)

و بعد...
این خونه عجیب غریبه...
جونورایی توی اینجا میبینم که تمام بدنم میلرزه!
و البته شاید از دید آقای خونه یا هرکسی، خیلی عادی باشه...
یا مثلا، بطور معجزه آسایی، همه چیز خیلی سریع جمع و جور و مرتب میشن!
و کدوم زن خونه داریه که این موضوع آرزوش نباشه...
اما هنوزم، دلم دنبال دليل قاطعه، برای موندن!
و این، بده... 😏

نشد بیام
وقتی که دوست داشتی کنارت باشم..
جوری که خواستی بی قرارت باشم!
نشد بیام
محکم تر از قبل دستتو بگیرم
جوری که حقته برات بمیرم
نشد واست کاری کنم که حس کنی عاشقتم...
#خوب_بود
#گروه_سون
چطور امروز رو فراموش کنم!؟
امروز زری از ساعت 7اینجا بود و تا الان که ساعت 2 بعدازظهره کلی حرف زدیم صبونه خوردیم و خندیدیم!
امروز از ذهن هیچ کدوم ازما نمیره...

این عزیزای دل رو که میبینید، نور امید رو در دل من زنده کردن!
علی الخصوص اون '' سمنو'' که روح و روان من رو در هم آمیخته...
