پنجشنبه ۲۶ مرداد ۰۲
من اگر یروزی، مردم از کاکائو خوردن بدونید دلیلش این لعنتی بوده... 😒
هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت!
هروز صبح که میخواد بره سرکار، اول درخت انجیر و میگرده تا ببینه انجیر داده یا نه
حتی شده چندتا دونه میچینه و میاره برای من!
من هیچوقت انجیر خور نبودم، اما مگه میشه چشم بست روی میوه ای که با عشق چیده میشه؟
#همسرم❤️
نام اثر مهمانی :
امشب دوتا از دوستامون خونمون بودن، و تصور کنید
من با اونهمه قرتی بازی م توی این خونه چجوری مهمونی گرفتم!
بعد از شام گفتم فقط از آشپزخونه فاصله بگیرید من ببینم چخبره😅
حالا بااینکه شام شیرازی گرفته بودیم و من تقریبا از لحاظ پخت و پز راحت بودم...
پ. ن
باید عکس هارو زوم کنید تا عمق فاجعه رونمایی بشه 😂
قبل از وقوع حادثه... 😊
و بعد... 😒
وقتی دلت تنگ شده برای خونت و دوری ازش فقط میتونی با عکسای گالری ت سرگرم باشی...
من از جاهای دنج خونم همیشه عکس دارم
و اینا عکسایی ن که امروز گرفته بودم
البته بیشتر ازین هاست اما خب قول میدم سر فرصت عکس همرو بذارم.
الان فقط خوابمه و فردا کلی کار دارم...
البته اگر صدای حرف زدنه محبوبه خانم بذاره بخوابیم 🥴
صبح شد!
صبح یکشنبه...
قرار بود دیروزو با کلی برنامه ریزی شروع کنم
اقای خونه رو برسونم اداره و برم پارک ورزش کنم و بعدم برم خرید و هزار تا کار دیگه!
تا شب قبلش همه چیز مرتب بود برای همون شنبه ای که همیشه همه منتظرشن، اما امان صبحش...
آقای خونه داروهای دور گردنش رو اشتباه استفاده کرده بودو تمام پوست گردنش داشت بلند میشد!
و به همین خاطر، شنبه ی ما متفاوت تر از همیشه شروع شد
و این شنبه ام از دستم رفت...
اما امروز یکشنبه ست، و همه چیز ارومه، البته فعلا
این مدت ما مدام مهمونی بودیم خونه دوستامون و خونه خانواده هامون و من امروز بعد از مدت ها، دوباره گازم رو روشن کردم، البته فقط برای چایی چون ناهاربه لطف رفقا از مهمونی دارم.
شما چخبر؟