توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


3544

وقتی که طلاهام گم شدن، فقط دعا دعا میکردم که پیدا بشن، بعدش نذر کردم که وقتی پیدا شدن یکی از گوشواره هاش رو نذر حرم امام رضا کنم!

چند شب پیش، توی هیات نشسته بودم، یدفعه یه صدایی، این نذر رو یادم انداخت... 

و برحسب اتفاق، سخنرانی همون شب آقای خونه ام راجع نذر و مالی بود که در راه اماما خرج میشه!

اخر شب وقتی باهاش درمیون گذاشتم گفت:

هروقت که خواستی نذرتو ادا کنی، من پول اون گوشواره رو حساب میکنم و میفرستم حرم امام رضا و گوشواره رو دوباره برات ازش میخرم!

خوبه؟

نمیدونم حکمت این چی بود، اما امیدوارم این همون گره ای نباشه که مدت هابود به جون زندگیمون افتاده بود...

پ. ن

تصویر بی ربط به متن، اما این دستبند همون سرویسی هست که در متن بالا راجع بهش نوشتم، امروز توی دستم بود و یادآور این موضوع بود که تصمیم گرفتم راجع بهش بنویسم. 


3543

خونمون دوباره خونه شد!

بعد از حدود دوماه، الان دیگه میتونم بشینمو یه چایی راحت بخورم و نفس بکشم...

البته ناگفته نماند که هنوز بعضی از کارهامون مونده ولی خب چون این روزا، سرمون شلوغه، فرصت نمیکنم و ترجیح میدم تاهمین جای کار ثبت بشه تا بعد... 

آقای خونه میگه :

بهت قول میدم، اگر آدمایی که قبل از ما توی این خونه زندگی میکردن، بیان اینجا، باورشون نمیشه این خونه همون خونه باشه، چون این خونه خانوم منو داره! 

بنظر شمام این قدرها که اقای خونه میگه، خوب شده 😉؟ 


3541

ایران‌خودرو هروز پیام میده که توروخدا سرکار خانم بفرما ماشین ثبت نامی رو بعد از پرداخت پول، تحویل بگیر...!
ول زهی خیال باطل.. 😏

3540

امشبو هیچوقت یادم نمیره... 

پ. ن

همونطور که قبلا گفتم، مامان خانوم سیسمونی بنده رو تمام و کمال آماده کرده، و من شیشه شیری که برام گرفته بود رو بخشیده بودم به ثنا.. 

و امشب، حضرت علی اصغر بهم برش گردوند! 😭


3539

عاقل آن ست

که از عشق تو دیوانه شود...


3538

بلاخره اینترنت خونه ی جدید راه افتاد!
وتمااااام...

3537

زن اگر عاشق نباشد

نه قرمه سبزی جا می افتد 

نه چروک های پیراهن صاف میشود؛ 

زن اگر عاشق نباشد، 

هیچ "خسته نباشی" 

و 

"برایت چای بریزمی" 

حق مطلب را ادا نمی کند! 

#ایوان_خانه_ی_جدید_ما😍


3536

داشت رانندگی می‌کرد، که دستشو گذاشت روی دستام و مثل عادت همیشه ش بوسش کرد!
وقتی داره رانندگی میکنه من ازین کارش میترسم.
ولی اون لحظه انقدر ذهنم درگیر بود که هیچی برام اهمیت نداشت...


+جابر، بدترین روزای عمرمو دارم میگذرونم، باورت میشه؟


- ولی برای من که تورو دارم هیچ روزی هیچ ساعتی بد نیست! باتو حتی سخت ترین روزامم قشنگه خانومم. من به این فکرمیکنم و این فقط برام مهمه...

یه خنده ی بی حال روی لبای خشکم نشست!

+ منم خیلی وقتا فکرمیکنم این روزا اگر تو نبودی اصلا چجوری تحمل میکردم؟ اصلا تو کی هستی که من بخاطرت اینهمه عوض شدم؟ وای خدایا، چقدر خسته م، کی تموم میشن پس این روزا ...

پ. ن
آخرین وسایلامونم از خونه ی قبلی آوردیم و تمام...


3535

اون روزی که سر مسأله کابینت گاز، همه چیز بهم ریخت، جز بدترین روزای سال 402 من بود!

دیدی

رضا، پسر عمه زهرا، هم فوت کرد...
درست وقتی که ما رسیدیم ساوه، رفتیم تشییع جنازه ش!