چهارشنبه ۲۱ تیر ۰۲
قربون اینهمه لطف و کرمت، امام رضا...
پ. ن
روزهای خادمی همسر تمام شد و چه حیف، صد حیف!
هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت!
قربون اینهمه لطف و کرمت، امام رضا...
پ. ن
روزهای خادمی همسر تمام شد و چه حیف، صد حیف!
این همون قهوه ای بود که بعدش خورده نخورده، رفتم توی شلوغ ترین روز سال، دنبال کاروان شادی بچه های سوقانلیق تا 12 شب!
هرچند که ترافیک سرسام آوری بود اما به اونهمه کلاچ ترمز کردنش می ارزید.
اخ که اگر بدونید دیروز بهترین روز امسال من بود!
پ. ن
این شکلات ها از اب برگشته ست!
حمید برامون از کانادا آورده
اما حیف که من فقط برای تزئین ازش استفاده کردم و قراره ببخشم به بروبچ!
تصویری از آتیش بازی گروه کاروان
باید جای من، توی این خونه باشی تا بفهمی دم دمای ظهروقتی صدای اذان مسجد میاد، دیگه اینجا فرقی با بهشت نداره!
آقای خونه اسم خونه رو گذاشته خونه سفید برفی!
چون این چندروزه کل خونه و حیاطو دیواراش سفید شد و شبیه یه نقل سفید شده 😅
بین خستگی کارها، اینو باید از توی چیپسم پیدا میکردم؟ 😏
دادمش به آقای خونه و یادش آوردم که به یادشم، حتی توی روزای شلوغ پلوغ زندگی!
از دیشب دستکش پوشیدم... دستکش نخی!
صبح که خواب بودم، دیدم نشسته کنار تخت و دستامو گرفته توی دستاش...
چشمام که باز شد، صداشو شنیدم :
بمیرم من برای دستات، بمیرم و نبینم که اینجوری شدن...
من لیاقت اینهمه زحمت تو رو برای زندگیمون دارم نفسم؟
(همیشه و همه جا منو اینجوری خطاب میکنه، حتی جلوی بقیه!! نفسم... )
توان جواب دادن نداشتم، بخاطر همین یه لبخند توی عالم خواب و بیدار بهش زدمو دیگه هیچی نفهمیدم!