پنجشنبه ۲۵ خرداد ۰۲
پنجشنبه ۲۵ خرداد ۰۲
چهارشنبه ۲۴ خرداد ۰۲
هرکدوم که جمع میشه توی ذهنم تکرار میکنم:
یادت باشه، همهی اینا برای آخرین بار نیست که جمع میشن، پهن میشن...
الان ته قلبم خالیه خالیه!
و انگار یه لودر داره منو بزور مجبور به جمع کردن وسایل زندگیم میکنه!
الان توی بدترین حالت ممکنم، چون نصف وسایلم اینجا ست و نصف وسایلم روستا... 😖
شنبه ۲۰ خرداد ۰۲
فرزانه دیشب کنسرت محسن بود و از صبح مدام پیام میده و میگه:
بخاطر تو، یه تیکه از قلبم جدا بود...
حس میکردم مادری ام که بدون بچه ام غذا از گلوم پایین نمیره!
کی میشه باهم بریم کنسرت عشقت؟
شنبه ۲۰ خرداد ۰۲
'' شروع فصل سوم وبلاگ توئیت های من''
دوروز اخر هفته رو ویلای روستا مهمون داشتیم و حسابی خسته شدم!
آخر شب توی بالکن با صفاش نشسته بودیم که بابا سر صحبت و باهام باز کرد...
+ باباجان، نظرسنجی هات تموم نشد؟
تا کی میخوای هرکسیو میبینی بپرسی که، شما اگر جای من بودید میومدید اینجا؟
تکلیفت رو همین الان مشخص کن!
کاری که خودت میدونی درسته رو انجام بده...من شما رو اینجوری بار آوردم!
++ نمیدونم بخدا هنوزم... اگر میدونستم که انقدر گیج نبودم...انگار سخت ترین تصمیم زندگیم رو باید توی این روزا بگیرم!
+مشکلت چیه؟
++خانواده جابر که اینهمه سنگ اندازی میکنن! نمیذارن تصمیم درست بگیریم.
+تصمیم درست، حرف هیچکس نیست باباجان، فقط تصمیم خودته!! همین...
چندسال اینجا باشید بعدم خودتونو جمع وجور که کردید میرید قم، تهران، یاهرجای دیگه میخواستی والسلام!
تمام مسیر حرفای بابا توی سرم میچرخید
ما که فقط چندسال دیگه از کارامون مونده بود تا جمع کنیم و بریم تهران، حالا باید میرفتیم جایی که حتی تصورشم نمیکردیم!
من تصمیمم رو همون اول گرفته بودم و اینجام اعلام کردم!
حتی اگر همه دنیا بگن نرو، من میرم! چون جابر عاشق اونجاست و اونجا حالش خوشه...
ولی یه حسی ته قلبم هست که میگه یه اتفاقی در راهه که همه چیز تغییر میکنه!
پنجشنبه ۱۸ خرداد ۰۲
آقای قربانی شما بفرمایید آهنگ بسرایید ما سر تا پا گوش میشیم در خدمتتون:
میروم باز میان همه ی رفتن ها
باز هم میروم از شهر تو اما تنها
داغ فرهاد به دل دارم و دلدارم نیست
دل گرفتار همان دل که گرفتارم نیست
یک نظر دیدم و یک عمر پی یک نظرم...
#آخ_قلبم...
آخه تااین حد مناسب احوالات این روزهای من ؟
پنجشنبه ۱۸ خرداد ۰۲
داشتم گره کوره پرده ریشه ای هارو باز میکردم، آروم و باحوصله!
حسابی درگیر گره ها بودم بدون اینکه حواسم باشه بهم زل زده...
+ تو کجای این زندگی بودی تا الان خانوم من؟
هروزی که دارمت بیشتر به خودم میگم که چرا من دیر تورو دیدمت..!
توی دنیا، هیچ دختری شبیه تو نیست! حتی بخواد هم نمیتونه شبیه تو باشه!
- از کجا معلوم؟ خب همه شوهرا راجع به زنشون اینجوری فکرمیکنن...
+ همه شوهرا، شاید زن خوب داشته باشن اما تو خود بهشتی که من توی خونه ام اوردمت!
بخدا که تو بهشتی مهناز....