توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


3549

دیشب چراغا که نیمه روشن بودن، رفتم توی اتاق و دراز کشیدم، خسته بودم!
ولی کمو بیش صدای آقای خونه رو می‌شنیدم.
داشت قربون صدقه م میرفت بابت اینکه خونه رو قشنگ چیدمان کردم و آماده میشد که بیاد بخوابه...
آروم زیر لب جوری که فقط خودم می‌شنیدم گفتم:
این قربون صدقه های تو تموم نشدن؟ بعدم خودم خنده م گرفت...
و اون ادامه می داد!

+ قربون خانم با سلیقه م برم که اینهمه مرتب و منظمه، که اینهمه باسلیقه ست اینهمه تمیزه !!!
چطوری اون خونه رو تبدیل کرد به یه همچین جایی، خدایااا...
و همینطور تکرار می‌کرد و تا رسید توی اتاق داشت ادامه می‌داد
منم چشمام بسته بود اما داشتم میخندیدم.
بعدش دیگه نفهمیدم چطور صبح شد!

3548

کارای خونه تموم شد!
امروز کامل خونه موکت شد و ازون حالت شلختگی موکت های قبلی در اومد...

وتمااااام 

پ. ن1

کاش سرامیک بود همه ی خونه 😟

پ. ن 2

ناگفته نمونه که من هیچ چیز این خونه رو دوست ندارم،

از بس جا کمه مجبورم همه وسایلارو دورو برم بچینم و همش فکرمیکنم همه جا شلخته ست! 

 


3547

امروز صبح، توی خیابون های شهر، از توی ماشین من، بوی قرمه سبزی تشعشع می‌کرد! 🤢
چون با یه قابلمه قرمه سبزی شاد و خندان به سوی خانه پدری روانه شدم...

3546

کیلو کیلو دارم وزن کم میکنم این روزا...

3545

امشب یکی گوشیمو از من بگیره که من خریت نکنم!!!

شب تاسوعا
ساعت 3صبح

3542

جوانان 

'' بنی هاشم "

کجایید؟ 

بمیرم برای تک تک تون😭

پ. ن

شب تاسوعا 1402ه ش

امامزاده سیدعلی اصغر، هیات امام رضا (ع) 


3544

وقتی که طلاهام گم شدن، فقط دعا دعا میکردم که پیدا بشن، بعدش نذر کردم که وقتی پیدا شدن یکی از گوشواره هاش رو نذر حرم امام رضا کنم!

چند شب پیش، توی هیات نشسته بودم، یدفعه یه صدایی، این نذر رو یادم انداخت... 

و برحسب اتفاق، سخنرانی همون شب آقای خونه ام راجع نذر و مالی بود که در راه اماما خرج میشه!

اخر شب وقتی باهاش درمیون گذاشتم گفت:

هروقت که خواستی نذرتو ادا کنی، من پول اون گوشواره رو حساب میکنم و میفرستم حرم امام رضا و گوشواره رو دوباره برات ازش میخرم!

خوبه؟

نمیدونم حکمت این چی بود، اما امیدوارم این همون گره ای نباشه که مدت هابود به جون زندگیمون افتاده بود...

پ. ن

تصویر بی ربط به متن، اما این دستبند همون سرویسی هست که در متن بالا راجع بهش نوشتم، امروز توی دستم بود و یادآور این موضوع بود که تصمیم گرفتم راجع بهش بنویسم. 


3543

خونمون دوباره خونه شد!

بعد از حدود دوماه، الان دیگه میتونم بشینمو یه چایی راحت بخورم و نفس بکشم...

البته ناگفته نماند که هنوز بعضی از کارهامون مونده ولی خب چون این روزا، سرمون شلوغه، فرصت نمیکنم و ترجیح میدم تاهمین جای کار ثبت بشه تا بعد... 

آقای خونه میگه :

بهت قول میدم، اگر آدمایی که قبل از ما توی این خونه زندگی میکردن، بیان اینجا، باورشون نمیشه این خونه همون خونه باشه، چون این خونه خانوم منو داره! 

بنظر شمام این قدرها که اقای خونه میگه، خوب شده 😉؟ 


3541

ایران‌خودرو هروز پیام میده که توروخدا سرکار خانم بفرما ماشین ثبت نامی رو بعد از پرداخت پول، تحویل بگیر...!
ول زهی خیال باطل.. 😏

3540

امشبو هیچوقت یادم نمیره... 

پ. ن

همونطور که قبلا گفتم، مامان خانوم سیسمونی بنده رو تمام و کمال آماده کرده، و من شیشه شیری که برام گرفته بود رو بخشیده بودم به ثنا.. 

و امشب، حضرت علی اصغر بهم برش گردوند! 😭