دوشنبه ۳۱ ارديبهشت ۰۳
به اونجایی که صداش به گوش هیچکس نمیرسه!
امان از دل همسرش...
هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت!
قربون اخمای افتاده ت لوس مامانی 😍
اینم عکس ماه ششم ایلیا ی من،
خیلی مخلوط طور هم شبیه منی هم شبیه بابایی...
این چیزیه که من میخوام 😉
الهی شکر 🧿
پسری من🤱🏻
امروز روز اول هفته 24 از بودنمون کنار هم میگذره...
20هفته پیش بود که فهمیدم حامله م!
و آخ از اون لحظه...
هنوز یکماه از اون سفر جادویی من و بابایی به مشهد نگذشته بود
که فهمیدیم امام رضا تورو همونجا بهمون هدیه کرده
و چی ازین قشنگ تر پسرم؟
اینارو گفتم تا بدونی چرا این شبا اینهمه با نماهنگ های تلویزیون که برای تولد امام رضا پخش میشه گریه میکنم
و توام محکم با انگشتات شکممو فشار میدی و بین اشکام میخندم!
میخندم چون توی این سفر از امام رضا خواسته بودم تا یه پسر کاکل زری بهمون بده و اونم سریع دعامو اجابت کرد!
الهی شکر...
من و بابایی همه چیمونو مدیون امام رضا هستیم،
و تااخر عمر دست بوسشون که تورو به ما هدیه داد!
اتاق قشنگت کامل شده و این روزا پاتوق منه که با یه شکم قلمبه بزور لابلای وسایلت راه برم و مدام دکورشونو عوض کنم...
تو حال خوب هروز من و بابایی هستی قندعسلم.
پ. ن
امشب بابایی بهم گفت
تابحال یه زن حامله بااینهمه خوشگلی ندیده بودم...
ازش پرسیدم : مگه فکر کردی زشت میشم؟
محکمتر بغلم کرد و بعدم از تصورات وحشتناکش راجبم گفت.
گمونم جنابعالی خواب بودی اما همین حین بود که دیدم بعله، بیدارشدی با دست و پاهای کوچولوت بهم مشت و لگد زدی...
پسر کوچولوی شیطون من🥰
حالا منو تو 6ماهه شدیم...🧿
و تو تا 121 روز دیگه توی بغلمی قلب مامان😘
این روزا مامان حسابی مشغول خورده ریزای سیسمونی قشنگته، دلم میخواد حتی یه سر سوزن از هیچ چیزی کم نداشته باشی!
و همین موضوع صدای همرو در آورده، دوست و آشنا، غریبه...
آخه تو پسر منی، و نباید حتی حسرت کوچکترین چیزی رو بخوری یا قلب کوچیکت غصه بخوره!
مگه مامانی بمیره که همچین روزی رو نبینه...
پس حسابی توی شکم قلمبه مامان بازی کن
که یه اتاق بی نظیر با کلی اسباب و وسایل خوشگل منتظر توئه عزیزدلم🤩
همنفس مامان😍
امشب برای منو بابایی شب مهمیه، شبیه که ما دل به دل هم دادیم تا یه عمر باهم زندگی کنیم...
4 اردیبهشت سال 96
من زیباترین عروس این شهر بودمو بابایی ام از حق نگذریم حسابی خوشگل و خوشتیپ شده بود!
نمیگم اون روزا عاشق ترین بودیم اما، میگم امروز و این ساعت، فکرمیکنم هیچوقت اینهمه عاشق نبودیم...
و تو بدون شک حاصل این عشقی!
من و بابایی وقتی که عشقمون به اوج خودش رسید،
تصمیم گرفتیم که تورو وارد زندگیمون کنیم
و بنظرم اگر جز اين بود خیانت بزرگی به تو و زندگی سه نفره مون میکردیم...
هرچند، من از روز اول حاملگی م، پر چالش ترین روزهای عمرم رو تجربه کردم، و حس میکنم این به معنای اینه که خدا به همین راحتی نمیخواد بهشت و بیاره زیر پاهام... 🤭
تقریبا هروز اشک و استرس و هزار اتفاق خوب و بد!
بدترین نوع افسردگی، حال و روز این روزای منه، که هیچوقت برام اتفاق نیوفتاده بود...
ایلیا ی من، قلب و روح مامان؛
من بخاطر تو هر دردی رو با تک تک سلول های وجودم حس کردم و شک نکن در آینده هم خواهم کرد،
و همهی اینا فدای یه تار موی مژه های قشنگت پسرم.
من و بابایی هرشب تورو تصور میکنیم و کلی راجبت بگو بخند میکنیم، میدونم که همرو میشنوی...
حالا منو تو یه تیم قوی هستیم و تو دیگه قهرمان مامانی،
بابایی منتظره تا تو بدنیا بیای و فوری برای بچه دوم که به گفته خودش دختره، اقدام کنیم و منه بیچاره دوباره 9ماه اشک و آه و شیون تحمل کنم تا تیم آقا تکمیل بشه و تنها نمونه 😒
منم هربار میگم، اصلا از کجا معلوم که بعدی دختر باشه؟ 😜
قندعسل مامان،😍
حالا منو تو نصف راه رو باهم طی کردیم و تا کمتر از 140روز دیگه تو توی بغلمی مامانم😍انشاالله...
صدای قلب قشنگت هرشب قبل از خواب بهم آرامش میده
و هرشب فقط با فکر توئه که خوابم میبره...
البته حواسم به شیطونی های تو، وقتی بابایی بغلم میکنه و دستشو میذاره روی شکمم هست
که انقدر ورجه وورجه میکنی تا حسابی دل ضعفه میگیرم...
خوب پدر و پسری امان از روزگار من درآوردید!😄
انقدر که بابایی شبا دلش برام میسوزه و کلی نصیحتت میکنه و میگه :
ایلیا، پسرم...
من همینجوری ام مامانتو عذاب میدم لاقل تو کمتر اذیتش کن😒
و بعد به خودم میام و میبینم توی همون حال خوابم برده و حالا صبح شده...
پ. ن
'' ایلیا '' اسم قشنگ توئه که حالا همه تورو به این اسم میشناسن...
این اسمی بود که قبل از حتی بارداری برات انتخاب کردیم و از نظر من و بابایی بینظیر ترینه!
بابایی میگه، پسرمونو باید از حالا بااسم خودش صدا کنیم و من الان 5 ماهه، که بااین اسم باهات حرف میزنم...
حتی ثنا هرشب زنگ میزنه و میگه : اتاق ایلیا کلی اباب بازی داره منو راه میده توی اتاقش منداز(مهناز)؟ 😄
ایلیا، معناهای زیادی داره و یکی از یکی قشنگتره
اما برای من، بهترین معنا، اسم مقدس حضرت علی علیه السلام بود، و چه اسمی بهتر از این، برای معجزه ی خدا توی زندگیم؟
'' ایـلـیـا'' ی من
قلب مامان، دوستت دارم ❤️
پسر شیطون مامان😍
دیروز هرجفتمون خسته و گرسنه بودیم و توام یادت رفته بود که مامانو اذیت کنی و توانی برای بهونه گرفتن سر این غذا و اون غذا نداشتی...
شب وقتی از پیش دکتر قم برگشتیم خونه عمه خانومت دعوت بودیم که ولیمه کربلاشون رو میداد و من گشنه و خسته جلوی اونهمه آدم دوییدم سر قابلمه و چنان بهبه کنان ناخونک زدم و غذا خوردم که همه تعجب کردن!
از من بااینهمه فیس و افاده بعید بود😄
اما چه کنم که همه میدونن پسر شکمویی دارم و نمیتونم هیچ جا جلوی خودمو بگیرم!
که حتی وسط خیابونم دیروز مجبورم کرد نون و پنیر تازه مامان جون برام بخره و همونجا توی کوچه بخورم!
نمیدونم، حتماً بخاطر حرفای دیروز دکتر دیگه پسرخوبی شدی و میخوای که مامان دیگه اینهمه وزن کم نکنه که دکتر دعواش کنه ☹️
میدونی مامانی توی 2هفته 5کیلو لاغر شده؟
این روزا هیچکس باور نمیکنه که تورو 5ماهه حامله م!!
و این برای سلامتی هیچ کدوممون خوب نیست نفس مامان...
پس پسر. خوبی باش تا باهم دیگه ماه ششم بارداری رو بزودی شروع کنیم 😉
بدون بهونه ها و ویار های جور واجور.... 🙃
انشاالله