توئیت های من 🐥

هَــر چِــه هَـسْـت، اَزْ بَـرِکَــت خُـــداسْــت! ‌‌‌


ح ام

ساعت نزدیک 6 صبحه ...
امروز با جمله : جابر گشنمه ☹️
از خواب بیدارشدم و دلم جوری ضعف میرفت که میخواستم بمیرم...

بعد از نماز صبح، آهنگی که دیشب دانلود کردم رو پلی کردم و ناخودآگاه اشکام سرازیر شد!

نگران بچمم...
نکنه یوقت چیزیش بشه، نکنه این ماه بعد از غربالگری بفهمم خدایی نکرده کامل نیست!
ای خدا...
از جون من از عمر من کم کن فقط بچه م سالم و سلامت بمونه الان هیچی جز این ازت نمیخوام 😭😭😭
خدایا
یعنی من زنده میمونم تا بچمو صحیح و سالم توی بغلم بگیرم؟ 😭😭😭

ذذن

اتفاق وحشتناک امروز این بود که فهمیدم نعیمه بچه دومش رو سقط کرده...
و من فقط و فقط دارم به حکمت این اتفاق فکر میکنم!
و خوابی که دیدم و به خوبی تعبیر شد...

مامانی
من الان فقط به سالم بودن تو فکر میکنم!
ویار شدید این روزام باعث شده وزن کم کنم، و من نگران ذره ذره گوشت و پوست و خون توام!
نکنه بخاطر اینهمه حالت تهوع و حساسیت من، تو ضعیف بشی قلب مامان؟
اگر تنها یه خط، روی تو بیوفته، من دیگه زنده نمیمونم...

عزیزدلم 

سن تو امروز در وجود من، 11هفته شد🥰

الحمدالله🧿


نبنل

کوچولوی من
امروز که باهات حرف میزنم درست 10 هفته ست که داری با من زندگی میکنی...
و امان از این 10 هفته!
تو داری چیکار میکنی با قلب من؟
اتفاقای عجیب این روزا، حتی تورو از یاد من برده...
کاش تو لااقل اینهمه غم مامانو با بندبند وجودت حس نمیکردی، و کیه که جز تو حس منو بفهمه؟
بگذریم...
تپل شدم چون از روزی که فهمیدم باردارم، از وزن 67 رسیدم به 72!!!! اونم در عرض این 3ماه...
اما از لحاظ ظاهری تغییری نکردم،
فقط یه شکمه قلمبه کوچولو دارم که میتونه به خوبی نشون بده من باردارم...
مامانی، حال این روزامو دست تو میدم!
خودت کمکم کن...


نزز

از قشنگی های تو دلی داشتن، دل نازک شدنه‌!
اونقدری که وقتی 5صبح، خوابی و اقای خونه، کنارت عطسه میکنه، از خواب با وحشت میپری و های های اشک می‌ریزی...
اخه چرا؟؟؟

تبتز

قلب من...
من این روزا، همه ی حواسم به توئه!
انگار همه ام همه حواسشون به توئه...

چندروز پیش که به خاله ت می‌گفتم دیگه نبضتو حس نمیکنم، خندید و گفت شیرینی بخور، اونوقت میبینی چه کارا که نمیکنه!
امشب سالگرد قمری ازدواج من و بابا جابره...

شب مبعث، شبی بود که ما انتخاب کردیم برای همیشه کنار هم باشیم و من، به محض خوردن شیرینی این جشن، فهمیدم که نی نی کوچولوی ساکت ما شیرینی دلش میخواسته تا قلب نخودی ش انقدر بزنه که من تا خود صبح از حالت تهوع و گرسنگی بمیرم...

اونقدر که الان چند ساعته بی حال و بی جون افتادم جلوی تلویزیون و فقط صدای قلبتو حس میکنم! 
حال بدم، حتی تا حد مرگ، فدای یه تار موی نداشته ت کوچولوی من!
دوستت دارم قلب مامان


نبنب

امروز 3ماهه که تو در وجود منی...
و من فهمیدم توام درست عین بابایی عاشق قرمه سبزی هستی!
عشق مامان،
این ماه برای تو خیلی مهمه، قول میدی منو تنها نذاری؟

ااحان

دیشب بهش میگم:
حالا واقعا چرا بیشتر دوست داری دختر دار بشیم؟
جوری که معلومه داره حاشا می‌کنه میگه :
نه حالا فرقی ام نداره...
خندیدم و همونجور که داشتم مسح سر و پارو میکشیدم گفتم:
من میدونم چرا... چون تو نمیتونی ببینی که مرد دیگه ای، حتی پسرت قربون صدقه من بره یا من عاشقش باشم...
همونجور که می‌خندید من ادامه میدادم :😜
ولی پسرم میاد و چنان عاشقم میشه که انتقام همه اذیت هایی که منو کردی از تو میگیره... 😄

پ. ن
صحبت های خل و چلانه یک مادر و پدر آینده

دیتز

عزیزدلم...
امروز چرا هیچ حرکت و نبضی نداری!؟
با مامان قهری؟ نکنه دلت یه چیز شيرين میخواد تا قلب کوچولوت عین یه گنجشک توی دل مامان بتپه؟
هوسای عجیب و غریب تو همرو غرق در خنده کرده!
خربزه، آلو سبز، لواشک، نون بربری،هندونه، املت، الویه، بادمجون سیب زمینی و کالباس...
به فکر منم باش که هنوز هیچی نشده چندکیلو تپل شدم از بس که تو شکمویی...
درست عین بابا جابر!
من به تنهایی فدای هر جفتتون♥️

خب

یه سری اتفاقا هستن که تمام تمرکزت رو ازت میگیرن...
و بدتر از همه اینه که انقدر شخصی ن که حتی روبروی آینه نمیتونی با خودت تکرارشون کنی...
آدمای اشتباه زندگی، تا ابد، وسط زندگی ت هستن!
فقط ما عادت کردیم روشون یه ملحفه سفید بندازیم تا فقط برای مدت کوتاهی جلوی دیدمون نباشن...

وزوزو

موهای عزیزم... 

حتی از تو بخاطر بچه م گذشتم!🥲

خدانگهدار 🫠

امروز آقای خونه، برخلاف میلش موهای نازنینمو کوتاه کرد، 

البته کوتاه کوتاهم نه، ولی خب مقدار قابل توجهی یش بر باد رفت...